دل ِ گیـــر . . .

کـــی تــمــام مـی شــود ؟ ؛ غـروب هایـی کـ ه " دل ِ " مـا " گـیـرِ " دلــتـنـگــی ات اسـت آقــا !

دل ِ گیـــر . . .

کـــی تــمــام مـی شــود ؟ ؛ غـروب هایـی کـ ه " دل ِ " مـا " گـیـرِ " دلــتـنـگــی ات اسـت آقــا !

دل ِ گیـــر . . .

معــکم معــکم
لا مــع غیــرکــم . . .

+

سررسیدم کفاف دغدغه هام رو نمیداد
یه دفترچه از بیان قرض گرفتم!

+

این وبلاگ ابداً آموزشی نیست ...

منوی بلاگ

۶ مطلب با موضوع «سیر مطالعاتی :: داستان راستان 1» ثبت شده است

بسم الله

داستان دهم » امام باقر و مرد مسیحی


این داستان من رو کُشت! هر بار از کسی می رنجم یادش می افتم. انصافا هم روی این مورد توهین خیلی حساسم! البته الان کمتر شده... راحت تر میتونم قورتش بدم!

«مرنج و مرنجان»

مرنج یعنی خودت را کسی نبین... مگه تو خودت کی هستی که بقیه باید حواسشون باشه از گل نازک تر بهت نگویند؟؟! تازه توهین به خود که هیچ، امام توهین به مادر رو هم نادیده گرفتند! چون حفظ اسلام واجب تر بود.


آقا نوشت:

سلام آقا...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۱۶
هانیه سادات

بسم الله

داستان نهم » در رکاب خلیفه


نکته قابل توجه این داستان برای من «از بین بردن سنت های غلط و بی فایده قدیمی» هست. سنت هایی که آباء و اجداد ما به آنها پایبند بودند و معلوم نیست از کجا اومده. و هنوز هم انجام میشه و معلوم نیست با کدوم منطق! همه هم با این رسومات برخورد داشتیم. اینها ما رو شقی میکنند!

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


آقا نوشت:

یک سنت غلط هزار و چند ساله هست

که همه العجل العجل میکنند

ولی شما دورتر می شوید

می دانیم چرا ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۱۸
هانیه سادات

بسم الله

داستان هفتم » غذای دسته جمعی

داستان هشتم » قافله ای که به حج می رفت


یه جا خوندم نقل از آقای فاضل که میگفتند: «من 50 ساله دارم اسلام میخونم. خلاصش اینه: "واجبات رو انجام بده، به جای مستحبات به مردم خدمت کن."»

راستی چرا انقدر خدمت به مردم توصیه شده؟ و چرا خدمت به "مردم" توصیه شده نه مثلا مومنین یا شیعیان؟ من که یادم نمیاد جایی خدمت به گروه خاصی توصیه شده باشه! داریم؟!

یه نکته دیگه اینکه "خدا دوست نداره بنده اش رو در حالتی متمایز و برتر از دوستانش ببینه"

یاد سخنرانی راحت طلبی آقای پناهیان افتادم. و یک حدیث قدسی که به دیوار هتل مشهد زده بودن: «من آسایش را در بهشت آفریده ام و مردم آن را در دنیا جستجو میکنند.» (نقل به مضمون)

گاهی اوقات انقدر خسته میشم دوست دارم قیامت شده بود و تکلیف همه معلوم شده بود. انقدر استرس نداشتیم! یعنی انقدر خسته میشم قید زمانه ظهور رو هم میزنم! در این حد!! بعد یاد یه خاطره از شهید باکری می افتم که دوستی از کتابی تعریف میکرد: انگار همه معنویتم رو خرج کردم و دیگه چیزی برام نمونده... باید هر روز تقویتش کنم. جبرانش کنم. تولیدش کنم. هر موقع کم آوردیم قرآن یادمون نره...


آقا نوشت:

شاید بزرگترین خدمت به مردم خدمت به شما باشد

و بزرگترین خدمت به شما زمینه سازی ظهور

و بزرگترین خدمت به زمینه سازی ظهور

"ترک گناه"

همین که خون جگرت نکنم کافیست ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۳
هانیه سادات

بسم الله

داستان سوم » خواهش دعا


کلا مبحث دعا کردن مبحث سختیه! حداقل برای من. گاهی اوقات هم خیلی آسونه! حداقل برای من. مثلا گاهی اوقات به این نتیجه خیلی خیلی ساده میرسم که "دعا کن خدا اون چه که ازش میخوای رو صلاح و خیر برات قرار بده. اگرم نداد راضی باش به رضاش." بعد یه وقت هایی به این نتیجه خیلی خیلی سخت میرسم که "اصرار در دعا با رضایت به نعمات منافات داره. بالاخره بخوام یا نخوام؟ کلی بخوام یا جزئی؟ اگه میخوام به چی راضی باشم؟ کی راضی بشم؟ وقتی راضی شدم دست از دعا بکشم؟ رضایت یعنی چی؟"

هوووووف...

ترجیح میدم به همون نتیجه خیلی خیلی ساده بسنده کنم و به ادامه زندگی بپردازم!

احتمالا خیلی ها میگن حرفات تناقض داره. مشتاق رفع تناقض خود هستیم!

از بحث دور نشیم ...

گاهی اوقات آدم میمونه باید کاری بکنه یا نه؟ مثل الان من که نشستم و فقط دعا میکنم. چون فکر میکنم کاری ازم برنمیاد! خداوندا بصیرت ...


یاد گرفتم سعی کنم بگردم و بگردم و بگردم تا راه درست رو پیدا کنم. و در کنارش روزی پنج بار با تمام وجود بهت بگم: «اهدنا الصراط المستقیم...»


آقا نوشت:

یاد شعری افتادم که احتمالا خیلی ها حفظش باشن ...

چه انتظار عجیبی

تو بین منتظران هم

عزیز من چه غریبی

عجیب تر که چه آسان

نبودنت شده عادت 

چه بیخیال نشستیم

نه کوششی نه وفایی

فقط نشسته و گفتیم

خدا کند که بیایی ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۴۷
هانیه سادات

بسم الله

داستان دوم » مردی که کمک خواست

و داستان چهارم » بستن زانوی شتر

و داستان پنجم » همسفر حج


شاید در نگاه اول داستان دوم فقط مربوط به رزق و روزی باشه. اما به نظر من بی نیازی در همه چیز خوبه. یه حدیث یادمه خوندم (نقل به مضمون) این بود که "دست نیاز دراز کردن به دیگران آدم رو کم کم کوچیک میکنه..." راستم میگفت. مثلا امام خمینی چقدر عزت داشت حتی چای رو هم خودش میریخت. اون موقع یه عده لم میدن فقط دستور صادر میکنن! و البته از اون طرف هم یه حدیث دیگه دیدم مضمونش این بود که "نیاز مردم به شما نعمت خداست" اگه کسی ازمون چیزی خواست انجامش بدیم. و البته با اکراه انجامش ندیم. خصوصا مادر و پدر. خصوصا تر مادر...

و نکته دیگه اینکه نیاز رو خدا بی نیاز میکنه. پس حتما با خدا درمیان بذاریم. بی نیاز شدن خیلیه ها. یکم بریم تو عمقش...


یاد گرفتم سعی کنم نیازمند کسی نباشم جز خدا. و نیاز کسی که نیازمند من هست رو با اشتیاق برآورده کنم...


توصیه با ربط:

تجربه ثابت کرده اگر نیاز به پول داشته باشی برای کار خیر و در جهت رضای خدا، هر شب بعد از نماز تعقیبات نماز عشا رو بخونی، من حیث لا یحتسب برات میرسه...


آقا نوشت:

بحث نیاز شد آقا

یاد شما افتادم ...


زخمی ام، التیام می خواهم

التیام از "امام" می خواهم ...


خداوندا ... دست نیازم همیشه به سویت دراز است

اما این بار فرق می کند

زودتر ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۲۱:۰۳
هانیه سادات

بسم الله

داستان اول » رسول اکرم و دو حلقه جمعیت


منظور از علمی که پیامبر به عبادت ترجیحش دادند کدوم علم هست؟ آیا شامل همه علوم میشه؟ یا فقط علوم دینی؟ آیا تعلیم و تعلمی که پیامبر برای اون فرستاده شدن ریاضی و فیزیک و شیمی هست؟ علم بیهوده ای که در تعقیبات نماز عصر ازش به خدا پناه می بریم کدوم علم هست؟

و اینکه، مای دانشجو که فعلا در حال تعلیم هستیم دنبال چه علمی باید بریم؟


اما پاسخی که بهش رسیدم:

علم پیامبر محدود به علوم دینی و فقه و منطق و فلسفه و کلام و... نبود. بود؟ علم امام علی چطور؟ بود؟ دوران امام باقر که لقب شکافنده "علوم" رو به ایشان دادند. و بعد از ایشان امام صادق که هزاران شاگرد از جمله جابر بن حیان رو تربیت کردند چطور؟

شاید تعلیم پیامبر حول محور تهذیب نفس بود چون اول ظهور اسلام بوده. اما اینکه توصیه قرآن مبنی بر تفکر و توصیه پیامبر مبنی بر تعلیم و تعلم فقط درباره علوم دینی بوده باشه به نظرم درست نیست.


و پاسخ کامل و جامع از امام خامنه ای در کتاب روشنای علم:

«علمی که یاد می دهید، هر چه مفید تر باشد، ثواب آن بیشتر است. اینطور نیست که اگر قرآن و علوم دینی را یاد دادید، ثواب داشته باشد؛ اما یاد دادن جبر، مثلثات، فیزیک و هندسه ثواب نداشته باشد. شما سر کلاس درس می دهید و بچه های مردم را عالم می کنید. هر درسی که می تواند یک انسان را عالم، دانشمند و مفید برای جامعه کند، یاد دادن آن ثواب دارد. این منطق اسلام است.»


و پاسخ امام خمینی:

«علم نور است ولی در دل سیاه و قلب فاسد دامنه ظلمت و سیاهی را گسترده تر می سازد. علمی که انسان را به خدا نزدیک می کند، در نفس دنیا طلب، باعث دوری بیشتر از درگاه ذی الجلال می گردد. علم توحید هم اگر برای غیر خدا باشد، از حجب ظلمانی است؛ چون اشتغال بما سوی الله است. اگر کسی قرآن کریم را با چهارده قرائت لما سوی الله حفظ باشد و بخواند، جز حجاب و دوری از حق تتعالی چیزی عاید او نمی شود. اگر شما درس بخوانید، زحمت بکشید، ممکن است عالم شوید؛ ولی باید بدانید که میان «عالم» و «مهذب» خیلی فاصله است.

...

اگر اخلاص و قصد قربت نباشد، این علوم هیچ فایده ای ندارد. اگر تحصیلات خدا برای شما نباشد، و برای هواهای نفسانیه، کسب مقام و مسند، عنوان و شخصیت در این راه قدم گذاشته باشید، برای خود وزر و وبال اندوخته اید.»


یاد گرفتم حالا که پا در راه آموختن علم شیمی گذاشتم، تلاش کنم تا مفید برای جامعه باشم...

و نکته دیگه اینکه، فرق است میان عالم و مهذب.

راستی یاد یه چیزی افتادم! راهنمایی که بودیم مدرسه "جشنواره جلوه تلاش" دانش آموزی برگزار می کرد. سال سوم مباحث همه قرآنی بود. موضوع ما هم "نور در قرآن" بود.

هرچند اون موقع خودم رو کشتم تا نظریه های نور و زمان رو بفهمم و بتونم با آیات و تفاسیر قرآن درباره زمان تطبیق بدم و ارائه بدم! که البته آخرم نشد و همه رو حفظ کردم و مطمئنم مخاطب هم الکی لبخند زد! ولی خب تجربه بسیار خوبی بود...


آقا نوشت:
اصلا نیت قربة الی الله ختم به ظهور می شود
آقا دستگیری کنید نیتم درست بشود ...


مطالعه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۹
هانیه سادات